ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن: رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کردسایۀ آنرا. ابوالفرج رومی. عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. انوری
ابلق کردن. دورنگ ساختن. بدو رنگ کردن. پیس کردن: رایت دولت چنان فراخت که ابری پیسه ندانست کردسایۀ آنرا. ابوالفرج رومی. عدل تو سایه ای ست که خورشید را ز عجز امکان پیسه کردن آن نیست در شمار. انوری
پی سپار کردن. با پای رفتن. از روی آن گذشتن: پی سپر کردن راهی را، پا سپر کردن. پیمودن آنرا. رفتن بر آن. وطء، لگدمال کردن. پایمال کردن. پیخستن. لگدکوب کردن. پایکوب کردن
پی سپار کردن. با پای رفتن. از روی آن گذشتن: پی سپر کردن راهی را، پا سپر کردن. پیمودن آنرا. رفتن بر آن. وَطء، لگدمال کردن. پایمال کردن. پیخستن. لگدکوب کردن. پایکوب کردن
کنایه از بی نشان شدن. (برهان) ، پی گم کردن، مقابل پی بردن (انجمن آرا) ، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتواند برد. (انجمن آرا) : رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. ابوالفرج رونی. چون عشق بدست آمد تن گور کن و خوش زی چون عقل به پای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی. پی کورکنان حریف جویان زآنگونه که هیچکس ندانست. انوری
کنایه از بی نشان شدن. (برهان) ، پی گم کردن، مقابل پی بردن (انجمن آرا) ، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتواند برد. (انجمن آرا) : رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. ابوالفرج رونی. چون عشق بدست آمد تن گور کن و خوش زی چون عقل به پای آمد پی کور کن و خم زن. سنائی. پی کورکنان حریف جویان زآنگونه که هیچکس ندانست. انوری
ایز گم کردن. رد اثر. پوشیدن اثر پای: چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم. نظامی. گم کرد پی از میان ایشان میرفت چو ابر دل پریشان. نظامی. صلح پی گم کند چنانکه ازو نتوان یافت در جهان آثار. عمادی شهریاری. از موضعی بموضع دیگر میرفت و پی گم میکرد، گول زدن و فریب دادن و به اشتباه افکندن. مشتبه ساختن. بغلط انداختن. ایز گم کردن. اضلال. کنایه از کاری که کسی پی بمطلب و مقصد این کس نبرد. (برهان). کاری را پنهان کردن و پوشیدن: پی گم کنان سی شب روان از چشم قرایان نهان وز دیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده. خاقانی. تب مرگ چون قصد مردم کند علاج از شناسنده پی گم کند. نظامی. به خم درشد از خلق پی کرد گم نشان جست از آواز این هفت خم. نظامی. رجوع به مثل ’پی به گربه گم میکنم’ در کتاب امثال و حکم دهخدا شود، نیافتن نشان پای کسی. گم کردن رد پای کسی. انتکاف. استنکاف. نکف. (منتهی الارب) ، به غلط افتادن: ز تاراج آن سبزه پی کرد گم سپنج ستوران پیکانه سم. نظامی. طوف حرم تو سازد انجم در گشتن چرخ پی کند گم. نظامی. دل سپر بفکند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت. مجیر بیلقانی. در بهشت ار خوری جو و گندم همچو آدم کنی پی خود گم. اوحدی. ذوق در غمهات پی گم کرده اند آب حیوان را بظلمت برده اند
ایز گم کردن. رد اثر. پوشیدن اثر پای: چرا مرکبم را نیفتاد سم چرا پی نکردم درین راه گم. نظامی. گم کرد پی از میان ایشان میرفت چو ابر دل پریشان. نظامی. صلح پی گم کند چنانکه ازو نتوان یافت در جهان آثار. عمادی شهریاری. از موضعی بموضع دیگر میرفت و پی گم میکرد، گول زدن و فریب دادن و به اشتباه افکندن. مشتبه ساختن. بغلط انداختن. ایز گم کردن. اضلال. کنایه از کاری که کسی پی بمطلب و مقصد این کس نبرد. (برهان). کاری را پنهان کردن و پوشیدن: پی گم کنان سی شب روان از چشم قرایان نهان وز دیده در کوی مغان نزدیک خمار آمده. خاقانی. تب مرگ چون قصد مردم کند علاج از شناسنده پی گم کند. نظامی. به خم درشد از خلق پی کرد گم نشان جست از آواز این هفت خم. نظامی. رجوع به مثل ’پی به گربه گم میکنم’ در کتاب امثال و حکم دهخدا شود، نیافتن نشان پای کسی. گم کردن رد پای کسی. انتکاف. استنکاف. نکف. (منتهی الارب) ، به غلط افتادن: ز تاراج آن سبزه پی کرد گم سپنج ستوران پیکانه سم. نظامی. طوف حرم تو سازد انجم در گشتن چرخ پی کند گم. نظامی. دل سپر بفکند چون درد ترا درمان نداشت عقل پی گم کرد چون گوی ترا میدان نداشت. مجیر بیلقانی. در بهشت ار خوری جو و گندم همچو آدم کنی پی خود گم. اوحدی. ذوق در غمهات پی گم کرده اند آب حیوان را بظلمت برده اند
پیوند کردن چون درخت را از شاخ. (آنندراج) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش. علی نقی کمره ای. ، منضم ساختن. ضمیمه کردن
پیوند کردن چون درخت را از شاخ. (آنندراج) : درخت عیش ما پیوسته بار آرد بر محنت کند گر بوستان پیر از شاخ خلدپیوستش. علی نقی کمره ای. ، منضم ساختن. ضمیمه کردن
جنگ کردن. حرب کردن. نبرد کردن. رزم ساختن. پیکار ساختن. ملاهاه. معاقمه. لجاج. (منتهی الارب). منازعه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : برآشفت و ما را بدان خوار کرد بگفتار با شاه پیکار کرد. فردوسی. ورنه خوش آیدت همی قول من با فلک گردان پیکار کن. ناصرخسرو. نکرد از جملگی اهل خراسان کسی زو بیشتر با دهر پیکار. ناصرخسرو. گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است ازین طرف که تو پیکار میکنی. سعدی. چو کردی با کلوخ انداز پیکار سر خود را بنادانی شکستی. سعدی. تناحل، مجادله کردن. پیکار کردن با یکدیگر. (مجمل اللغه). محاناه، پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). مماراه، مراء، پیکار کردن با کسی. (منتهی الارب)
جنگ کردن. حرب کردن. نبرد کردن. رزم ساختن. پیکار ساختن. ملاهاه. معاقمه. لجاج. (منتهی الارب). منازعه. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) : برآشفت و ما را بدان خوار کرد بگفتار با شاه پیکار کرد. فردوسی. ورنه خوش آیدت همی قول من با فلک گردان پیکار کن. ناصرخسرو. نکرد از جملگی اهل خراسان کسی زو بیشتر با دهر پیکار. ناصرخسرو. گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من صلح است ازین طرف که تو پیکار میکنی. سعدی. چو کردی با کلوخ انداز پیکار سر خود را بنادانی شکستی. سعدی. تناحل، مجادله کردن. پیکار کردن با یکدیگر. (مجمل اللغه). محاناه، پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). مماراه، مِراء، پیکار کردن با کسی. (منتهی الارب)
کره اسب و خر قوی شده، زیرک و مجرب کار آزموده گرم و سرد روزگار چشیده: طالب دنیا عجی نا مرد پی پر کرده است داده دایم پشت بر دنیا که دنیا رو کند. (فر. نظام. لغ)
کره اسب و خر قوی شده، زیرک و مجرب کار آزموده گرم و سرد روزگار چشیده: طالب دنیا عجی نا مرد پی پر کرده است داده دایم پشت بر دنیا که دنیا رو کند. (فر. نظام. لغ)
پی گم کردن مقابل پی بردن، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتوان برد: رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. (ابوالفرج رونی)، بی نشان شدن
پی گم کردن مقابل پی بردن، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتوان برد: رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. (ابوالفرج رونی)، بی نشان شدن
پیروی کردن تبعیت نمودن: و نکردیم ما آن قبله که تو بودی بر آن مگر ما بدانیم که پی گر میکند رسول را از آنکه بر گردد بر پی خود. دادند و اگر بیاری به آنان که ایشان را کتاب بهر دلیلی پی گرمی نکنند قبله تو را و نه تو پیروی کنی قبله ایشانرا
پیروی کردن تبعیت نمودن: و نکردیم ما آن قبله که تو بودی بر آن مگر ما بدانیم که پی گر میکند رسول را از آنکه بر گردد بر پی خود. دادند و اگر بیاری به آنان که ایشان را کتاب بهر دلیلی پی گرمی نکنند قبله تو را و نه تو پیروی کنی قبله ایشانرا
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و
بجلو انداختنراندن بجانب مقابل (مثل راندن مواشی و دواب وامتعه و غیره) : هر چه در هندوستان پیل مصاف آرای بود پیش کردی و در آوردی بدشت شابهار. (فرخی) -2 چهار چوب پیوست جانب خارجی در یک لتی بهم آوردن دو لنگه در بستن فراز کردن: (لیث)، . . بمسجد آدینه شد و